قرارگرفتن در مقابل یک صفحه سفید همیشه هیجان انگیزه.
چه قرار باشه که طرحی زده بشه، و چه نوشته ای نوشته بشه.
چه بر روی کاغذ و بوم باشه، و چه روی تبلت و کامپیوتر!
حس عجیبی داره.
زمانهایی هست که خیلی فکرها داری، و انگار نیاز داری که به یک چیز قابل لمس بدلش کنی.
انگار باید بیاد بیرون از ذهن و بدنت تا بتونی به زندگی ادامه بدی. انگار وزن داره و باید زاییده بشه.
ولی در همون حال نگرانی که وقتی زاییده بشه چه شکلیه!
آیا قشنگ دیده میشه! با ارزشه؟!
دیگران چی میگن؟
از خودت میپرسی که آیا اصلا مهمه نظر دیگران چیه! یا فقط برای خودمه و نمیخوام به هیچکی نشونش بدم!؟
سوالهایی که وقتی توشون گیر بکنی انگار زمان زایشش دیگه میگذره،
اون فکر و کار، سقط میشه! میفته، و دیگه هیچ میشه!
و فقط یک احساس حسرت بخاطر زمان و فرصت از دست رفته، و شانس گذر کرده، روی دل آدم میمونه.
با خودت میگی دفعه دیگه هرجوری شده خلقش میکنم، مهم نیست که چه شکلی دیده میشه. دیگه این شانس رو از دست نمیدم. ولی باز اونرو تکرار میکنی و لایه لایه این حس سنگینی بهت اضافه میشه!
اما برای هر فرد یک زمانهایی هست که دیگه فرق میکنه، انگار دیگه درد این فشار قابل تحمل دیگه نیست، و باید انجامش بدی. سریع هم باید انجامش بدی. با هر امکان دم دستت! نه دیگه میخوای برنامه ریزی قبلی براش بکنی و نه تحقیق اولیه!
دیگه نه برات گروه مخاطب مهمه و نه چطور دیده شدن! و نه انتخاب بهترین ابزار و بهترین زمان!
انگار برای رهایی خودت فقط میخوای که اون کار رو انجام بدی.
میخوای فقط خلقش کنی، و بعدا به چیزهای دیگش فکر کنی!
با خودت میگی راهش رو پیدا میکنم که باهاش بعدا چیکار کنم، و چطور بهترش کنم!
یا حتی چطور با انتخاب خودم حذفش کنم.
ولی الان میخوام که بوجودش بیارم. هر جور که شده.
همونکاری که من الان کردم!
سالهاست که برای داشتن یک وبلاگ شخصی اقدام به گرفتن فضای هاست برای وب سایتم میکردم، و تمپلیت رو با وسواس انتخاب و نصب میکردم، ولی وقتی مرحله نوشتن و یا طراحی و تولید محتوا و انتشارشون میرسید، می افتادم داخل تله پیداکردن بهترین ایده ها و توقع یک شروع قدرتمند و خاص داشتن.
این «کامل گرایی» لعنتی خودش رو بزور بهم در فرم و شمایل شیک «کمالگرایی» غالب میکرد، و همه چی عقب می افتاد، و به سرعت به فراموشی سپرده میشد.
من سال ۱۳۸۱ اولین دامین رو به اسم خودم گرفتم!
۱۳۸۱! چند سال میگذره!؟
اون زمان برای گرفتن دامین باید میرفتی دفتر همکاران سیستم و برگه پرمیکردی و حضورا درخواست میدادی! و من همه این کارها رو کرده بودم!
چه فرصت هایی از دست رفت!
چه ای کاش هایی در ذهن و دلم مونده!
نه فقط برای یک وبلاگ داشتن! بلکه برای این احساس دردناک به تعویق انداختن «عملکردن و ادامه دادن و به انتها رسوندن» و بجاش فقط انتظار کشیدن برای رسیدن به یک زمان و موقعیت بهتر برای اقدام!
ولی اینبار فرق میکنه.
راستش رفقای شرقیمون درست میگن که؛
بهترین زمان برای کاشتن درخت، بیست سال پیش بود. زمان بعدی، همین حالاست.
من هم اینبار در فاصله نیم ساعت تصمیم گرفتم که این کار رو انجام بدم، و انجامش دادم.
اصلا هم برام مهم نیست که حتی شاید این اولین و آخرین پستم باشه!
مهم اینه که دیگه صبر نمیکنم تا بهترین موقعیتها خود به خود به وجود بیاد، خودم با اقدام کردن بوجودشون میارم. و اونوقت در توی مسیر هر روز بهترش میکنم.
اونوقتکه به طور واقعی به کمال، گراییده میشم!!
ایدهها و اقداماتی که برای خلق کردن نیاز داریم، نه تنها در هنر و نوشتهها بلکه در کسبوکار هم خیلی اهمیت دارند. هر کسبوکار موفقی از یک ایده ساده شروع میشه که با تلاش و پشتکار به یک پروژه بزرگ که از ده ها و حتی صدها ایده ساخته شده، تبدیل میشه.
همونطور که برای ایجاد این وبلاگ تصمیم گرفتم که دیگه به تعویق نیاندازم و اقدام کنم، در دنیای بیزینس هم نباید منتظر شرایط ایدهآل بمونیم.
برنامهریزی و تحقیق اولیه مهم هستش، ولی اقدام به موقع و پیشروی در مسیر، کلید موفقیته. خیلی از فرصتهای تجاری به خاطر تردید و انتظار از دست میرن. کسبوکارهای بزرگ از شروعهای کوچک و گاهی ناقص شروع شدند، ولی با استمرار و بهتر شدن تدریجی، به موفقیت رسیدند.
پس اگر ایدهای توی ذهن داری، امروز وقتشه که دست به کار بشی. به جای انتظار برای بهترین شرایط، با گامهای کوچک شروع کن و توی مسیرت به بهبود و رشد ادامه بده. این همون راز موفقیت در دنیای کسبوکارهاست.